ليليانا بلوم
مترجم: اسدالله امرايي
ليليانا بلوم (Liliana V. Blum )، نويسندهي مكزيكي، سي و دو سال دارد و در شهر مادرو در نامائوليپاس مكزيك زندگي ميكند. داستانهايش در مجلات مختلف چاپ شده. نخستين مجموعهداستانش در سال 2002 به چاپ رسيده.اين داستان از نسخهی انگليسي با ترجمهی توشيا كامي (Toshiya Kamei) ژاپني به فارسي برگردانده شده است.
هيچ وقت اين معجزه را نخواسته بود، اما زماني كه فرصت دست داد، نه نگفت. انتظار پارچهنوشته و شیرینی "به خانهات خوش آمدي" را هم نداشت. اما به طرف ده كه ميرفت، دستكم انتظار داشت كساني كه موقع زنده بودن، دوستش داشتند؛ بيايند و او را بغل كنند و ببوسند. به برهنگي خود اهميتي نميداد. نصف تنش را كرمها خورده بودند و گوشت گندیدهی زردگون روي استخوانهاي چرب سفيد توی ذوق ميزد.
با عجله ميرفت و لبخندي بر صورتی که لب نداشت، كش ميآمد. با استخوان پاشنهاش خاك به هوا بلند ميكرد. ماه بيرمقي ميدرخشيد. شب پرههايي تنبل اينسو و آنسو ميپريدند و با بالهاي مات غباری در هوا ميپراكندند. يك جغد سفيد باد انداخته بود لاي پرهايش و از روي درخت گلابي تيغدار كه از بار ميوه سر خم كرده بود، با سوظن نگاهش ميكرد.
خانه اش را درهم و آشفته ديد، بدتر از آن زماني كه گذاشته و رفته بود. دلش براي زنش سوخت؛ چون نه چيزي برايش گذاشته بود و نه پسري كه از او حمايت كند. پيش از ورود به خانه دستي به سرش كشيد تا گيسكي سفت را صاف كند كه هنوز از جمجمه ي پوسيدهاش آويزان بود. بعد كرمي را كه روي صورتش قايم باشك بازي ميكرد و از بينياش ميرفت تو و ازكاسهي چشمش بيرون ميآمد، كند و به زمين انداخت. به آرامي در را هل داد، وقتي صداي خشك لولاي در بلند شد فحشي داد. روي پنجهي پا ايستاد تا شاهد خوشامد باشد.
در سايهي اتاق مجاور، كنار شمع بیجانی مادر پيرش را ديد كه بافتني ميبافت بريده از عالم و آدم، هيچ حسي نداشت. با خودخواهي تك پسر خانواده، از تصور اين كه مادر زاهدش به او فكر مي كند، غرق لذت شد. جلوی او جست و گفت: "ماميتا! منم!لاساروس تو!"
قضيه وفق مراد او پيش نرفت.پيزن بيچاره ميل و كلاف از دستش افتاد، چشمهايش از حدقه بيرون زد و صداي جرخوردن حدقهي چشمش به گوش ميرسيد. مثل ماهي بيرون از آب دهان باز كرد و نفس آخر را كشيد. لاساروس دستپاچه نقش خود را در سكته قلبي او منكر شد. براي آسايش خيالش فكر كرد: "پيرزن بيچاره عمرش را كرده بود."
بعد با اميد تازهاي به طرف اتاق خواب عروسي خود رفت. چندان متوجه نشد كه هر آن چه به او تعلق داشت، جلو چشم نيست. دم در با ديدن منظرهاي كه پيش چشمان تهياش جاري بود، خشكاش زد. همسر محبوبش، عشق زندگياش، بيوهي عزادارش، بغل رفيقش خاشوا بود! آنها ششمين فرمان از ده فرمان را زير پا گذاشته بودند، زنا. با شوري كه هرگز در مقابل او بروز نداده بود كه شوهر شرعي و قانونياش به حساب ميآمد. اشكي نجوشيد، زیرا مجاري اشكش پوسيده بود. براي نشان دادن عمق اندوه خود دست انداخت و آنچه از چشمش مانده بود، كند.
شل زنان ازاتاق دور شد و از خانه بيرون رفت تا كنار ارود سگ وفادارش آرام بگيرد. اما سگ بياصل و نصب، خشمگين خرهاي كرد و ميخواست تكه گوشتهاي باقيمانده را كه روي اين انسانيت اندوهگين آويزان بود، بكند. لاساروس مجبور بود به شتاب از همان راهي كه آمده برگردد. اما اين بار نه جغد سفيد محلش گذاشت نه شبپرهها. جاده كه به رم ختم نميشد او را به دروازهي قبرستان رساند. روي سنگ قبري پوشيده از علفهاي زرد نشست و عقربهايي را تماشا كرد كه سعي ميكردند زير استخوانهاي پاي او پنهان شوند. در اين شب بيمهتاب از ته دل آرزو كرد كه كاش در عصر معجزه زندگي نميكرد.
30 comments:
شاهکار بود استاد... به ویژه زیستن در عصر معجزه... دست مریزاد
va lezat bordane dobare va ...va bekhanio hei delet bekhad dobare bekhooni!
سلام و خستهنباشید.
با اینکه فرصت ِ مقایسهء متن ِ اصلی با ترجمه را پیدانکردهام ولی فکرمىکنم نکتهء اصلی داستان در ارتباط دادنَش با داستان معروف انجیلباشد.
ایلعارز (لازاروس) مردهاى بود که مسیح با "دم ِ مسیحاییاش" زندهاش کرد و Joshua (یوشع)
اگراشتباهنکنم پیغمبر ِ بنیاسرائیلبود که در انجیل هم نام او آمده. شاید اشارهای به داستان ِ انجیل در زندهکردن ِ ایلعارز توسّط ِ مسیح بد نبود.
نام "ازگوربرگشته" هم شاید برای خوانندهء فارسیزبان و شاید هم ناآشنا با داستان ِانجیل برای داستان بد نباشد.
شاد و پیروز باشید.
...
قدری بههم ریختگی ِ نظر ِ قبلی موقع انتشار پیشآمد ولی بهنظرم هنوز خوانااست.
Joshua
یوشع است.
فوقالعاده بود. مخصوصا خانومه!!اميدوارم براي هيچ كس از اين معجزه ها رخ نده!!
پژمان عزیز
بلی شخصیت ها همان اسامی را دارند.نوعی تلمیح به متن کتاب مقدس هم هست.اما نکبه ای که مد نطر است فقط اشاره به آن موضوع دارد و شباهت اسامی کاملا اتفاقی است برای همین تلفظ اسپانیایی هسامی را گداشته ام.در مورد توضیح متن و زیر نویس گمان می کنم خواننده آنقدر هوشیار است که نیازی به توضیح نیست.اط نظراتت هم استقبال می کنم.
ممنون از پاسختان.
بهگمانَم شباهت خیلی بیشتر از شباهت
تصادفی اسمها باشد. در همان جملهء اوّل صحبت از معجزهمىشود و معلوممىشود که زندهشدن لازاروس معجزهبوده. اشارهء مستقیم و صریحی است به معجزهء حضرت عیسی در زندهکردن مرده. زندهشدن مرده چیزی نیست که هرروز اتفاقبیفتد. اشاره به دهکده و استقبال پرشور مردم، دیدن ِ نزدیکان و غیره هم به داستان اصلی اشارهدارد. در مورد تلفظ اسمها و پانویس،درحالی که هر مکزیکی یا آمریکایی، با توجه به تربیت مذهبی ِ مسیحی غالب در کشور، با این اسمها و موضوع آشناست این داستان برای خوانندهء هرچند هشیار ولی غیرمسیحی ایرانی، بهخصوص با تلفظهاى اسپانیایی اسمها، بهگمانَم ناآشنا باشد. نمونهءاین برگردان بهفارسی اسمها در موردى بسیار مشابه ترجمهء کتاب "آخرینوسوسهء مسیح" (در اصل به زبان یونانی) است که مترجم به درستی و خوبی تمام اسمهاى انجیلی، از جمله لازاروس را، به اسمهاى معادلشان در انجیل فارسی برگرداندهاست.
بههرحال نظرتان را هرچهباشد محترممىدانم و باقی کار را به دیگر خوانندگان وامىگذارم تا اگر دوستداشتند در بحث شرکتکنند.
شادباشید.
سلام بر استاد
طبق ِ معمول خواندنی بود و جذاب
درود بر شما
khaili talkhe vali motasefaneh haghighatist enkar nashodani vaghan bad az marg agar bar gardi chiz haii ra khahim did ke entezaresh ra nadarim pas haman behtar ke bar nagardim va be in haghaighat talkh dast pida nakonim.ali bod ali mesl hamisheh va khandani va ...
سلام
به وبلاگ من سر بزنید. نظر بدهید و در بحث های آن شرکت کنید.
اگر لینک بدهید خوشحال می شوم.
با سپاس
سلام. آقا اگه قابل ميدونيد لطفا لينك ما رو هم به فهرست دوستان اضافه كنيد
ghorolond.mihanblog.com
نشست نقد کتاب
:ه جاماديکا هم کشوری ست . . .
الهام ملک پور
شنبه ۱۵ مهرماه ۱۳۸۵
۵ تا ۷ بعد از ظهر
خيابان انقلاب / خيابان فخر رازی / خيابان شهيد وحيد نظری / پلاک ۱۲۱ / زنگ َ A3 /
سلام استاد.............اين چندمين باره مي ام ولي نمي تونم كامنت بذارم
امروز موفق شدم..........من داستانك هاي شمارو تو همشهري هميشه مي خونم اين وبلاگ رو هم سيو كردم و همه داستانشو خوندم اين اخري از همه جذابتر بود
خيلي دوست دارم يكبار تشريف بيراريد وبلاگ ما و نظرتونو در مورد نوشته هاي من بديد.........خصوصا اين اپديت اخرم.......see u
گنگ نویسی درباره ی یک گنگ خواب دیده، با مولانای کلمات به روزم دوست من. سر بزنید خوشحال می شوم.
سلام و خسته نباشد، من با اجازه به شما لینک دادم، خواستم کسب اجازهای کرده باشم اینجوری. خوشحال میشم بهم خبر بدین.ممنون.
اسد امرایی گرامی ، خوشحالم که حداقل از طریق این جهان بدون مرز ارتباطات باز هم می توانم ترجمه هایت را بخوانم، شاد باشی
ا.ح
salam
khoshalam ke tonestam radi az shoma peyda konam man che tor mitonam ba shoma dar tamas basham
email bezanid
asadamraee@gmail.com
با سلام
از خواندن داستان هايتان مثل هميشه لذت بردم
موفق باشيد
سلام، نیم نگاهی به بلاگتون انداختم، راستش برای شما که منرجم هستید گفتم به چند نکتهی کوچیک نگارشی با کامپیوتر رو توجه کنید، البته خوشحالم که از فاصله و نیم فاصله استفادهی صحیح میکنید:
۱- به جای "ي" از "ی" استفاده کنید اولی عربی و دومی فارسی
۲- به جای "ك" از "ک" استفاده کنید
فكر نميكنم نيازي باشد هر داستاني را در پيوند با عناصر مذهبي ببينيم. اصولا چنين لحظههايي ميتواند براي همه ما جاي سوال باشد.نحوه مواجهه با مرگ و نحوه مواجهه ديگران با مرگ ما. همه خود را در پيوند با ادبيات به ظريفترين شكل ممكن نشان ميدهند. شايد هيچ علمي در اين زمينه نتواند به پاي ادبيات برسد. ادبيات ربط زندگي انسان با مرگ را همچنان كه در اين داستان به زيبايي هر چه تمام تر ديديم،راحتتر و آسانتر نشان ميدهد. رستاخيز مردگان هم از آن جنس موضوعاتي است كه خويشتن هر فردي به تنهايي بر جستجو در مفهوم آن ، چه از دريچهاي شخصي و چه از نگاهي جمعي كفايت ميكند. نيازي نيست هر گونه مواجهه با مرگ را به درون كتاب مقدس ارجاع دهيم. پرسش از مرگ و زندگي پرسش همه انسانهاست.و درك هر نويسندهاي از اين نكته ، اين توانايي را در اختيار او ميگذارد كه اثري اينگونه در خور تامل پديد آورد. تشكر ميكنم آقاي امرايي عزيز
سلام، خسته نباشبد.
کمتر به روز میشید استاد، فکر ما رو هم بکنین دیگه خوب دلمون تنگ میشه برای ترجمههای زیباتون.
در ضمن در ستون داستانک صفحهی آخر همشهری هم همیشه عالی هستن متنهایی که از شما چاپ میشن.
شاد باشید
سلام آقاي امرايي. ممنون كه رويت شدن وبلاگو بهم خبر دادين. دلم براتون تنگ شده و اميدوارم به زودي در يكي از كتاب فروشي هاي خيابان كريمخان ببينمتون.
سلام. مطمئنا يه دانشجوي ترم سه ادبيات انگليسي چيزي نميتونه براي گفتن داشته باشه وقتي يك همچين داستاني رو با يك چنين ترجمه اي مي خونه.ممنون كه تشنه ها رو سيراب مي كنيد .
عجب تصویری عصر معجزه
دخالت در امري طبيعي(مُردن)، توسط پيامبر خدا
خسته نباشيد آقاي امرايي بسيار جالب بود
به جاي شيريني كيك هم ميتوان گذاشت؟ اين جوري آدم فكر ميكند اشتباهي شده و لابد منظور شيريني و پرچم به خانه خوش آمدي است در صورتي كه گويا اصل عبارت «پرچم و شيريني اي كه رويش نوشته باشند به خانه خوش آمدي » باشه كه با گذاشتن كيك به جاي شيريني مفهوم تر است. يك غلط تايپي: اصل نصب ع = اصل و نسب
بسیار عالی بود
Post a Comment