مترجم: اسدالله امرايي
اسلاومير مروژك (در اصل اسواومير مروژك) در ايران چهرهی شناخته شدهاي است. او به سال ۱۹۳۰ در كراكوى لهستان به دنيا آمد. وي كه با ديد انتقادي به مسايل لهستان نگاه ميكرد، مجبور به ترك وطن شد و دولت لهستان تابعيت او را لغو كرد. مروژك كار هنرى خود را با طراحى كاريكاتور براى مطبوعات لهستان آغاز كرد كه بعدها از طنز تصويرى به طنز نوشتارى و نمايشي گرايش پيدا كرد و در سال ۱۹۵۷ اولين مجموعه داستانى خود را تحت عنوان «فيل» منتشر كرد. از ديگر آثار او ميتوان به نمايشنامههاى «سفير»، «قوزى»، «واتزلاف»، «مهاجران» و «عشق در كريمه» را نوشت. مروژك كه شبى در ايران ميهمان برخي از نويسندگان ايراني بود، میگويد: «برايم خيلى جالب است كه هنرمندان چپانديش شما، كه از مدافعان سرسخت پرولتاريا هستند و حق هم دارند، در همان حال در خانههايشان از بورژواها هيچ كمتر ندارند.»
مروژك از طنز تلخ و سياه براى بيان انديشهی خود بهره مىگيرد و سعى بر آن دارد كه خود را در پس تصاوير پنهان كند. او در ضمن از خنداندن غافل نيست، تا با لحنى شيرين و شاد، طعمى تلخ و گزنده را به خورد مخاطباش دهد.
سرانجام تلاشهاي فراوان و كار بيوقفهي گروهي به ثمر رسید. لباس همهي نويسندگان را هماهنگ كردند و به آنها درجه و تشكيلات سازمان خاصي تعلق گرفت. به اين ترتيب سردرگمي، نبود معيار و گرايشهاي ناسالم و ايهام در هنر به يكباره و براي هميشه از جامعه رخت بربست و خيال همه راحت شد.
لباس يكشكل نويسندگان را در مركز طراحي كردند. تقسيم مناطق و بخشها و انجمنها و ترتيب اعطاي درجه نتيجهي تلاشهاي مقدماتي شوراي عالي انجمن نويسندگان بود. همهي اعضا از آن پس شلوار گشاد ارغواني با يراق رنگي، نيمتنهي سبز با واكسيل و حمايل ميپوشيدند و كلاه دولبهی قايقي بر سر ميگذاشتند. ناگفته نماند كه طرح لباس اصلي ساده بود فقط درجههاي مختلف فرق ميكرد. اعضاي شوراي عالي نويسندگان كلاه قايقي با قيطان طلا بر سر ميگذاشتند و اعضاي شوراهاي محلي دور كلاه خود را نوار قيطان نقرهاي ميزدند.
رؤسا شمشير ميبستند و معاونين خنجر. همهي نويسندگان بايد مطابق سبك ادبي تخصصي خود در تشكيلات سازمان مييافتند. دو هنگ از شاعران، سه لشكر نويسنده و يك گروه آتشبار از عناصر ديگر ايجاد كردند. در گروه منتقدين ادبي تغييرات وسيعي صورت دادند. تعدادي از آنها را به معادن نمك تبعيد كردند و باقي آنها را در ژاندارمري به بيگاري گرفتند. همه طبق سلسله مراتب خاص به دريافت درجات و ردههاي مختلف از سرباز تا مارشال نايل آمدند. عوامل مؤثر در اعطاي درجه، تعداد كلمات نوشته شده و منتشر شده در طول حيات ادبي، ديدگاه، سن و مقام نويسنده در حكومت ملي يا محلي بود. درجات مختلف را با رنگها و نشانهاي مختلف مشخص ميكردند.
طولي نكشيد كه مزاياي نظم نوين ادبي عيان شد. بر همه روشن بود كه بايد از هر نويسندهاي چه انتظاري داشته باشند. ژنرال نويسنده احتمالاَ نميتوانست رمان بد بنويسد، اما بيشك بهترين اثر از قلم مارشال نويسنده ميتراويد. سرهنگ نويسنده اگر اشتباه هم ميكرد مسأله نبود اما از سرگرد نويسنده بهتر مينوشت.
كار ادارههاي ويراستاري و تحريريه خيلي ساده شد. تصميمگيري براي اين كه اثر سرتيپ نويسنده بر اثر ستوان نويسنده در چاپ ارجحيت دارد، هيچكاري نداشت. مسألهي حقالتحرير هم به همين ترتيب حل شد.
امكان نداشت سروان نويسنده منتقد مقالهاي در رد يا مخالفت با اثر سرگرد نويسنده و يا مقام ارشد بنويسد. تنها يك ژنرال نويسنده ميتوانست عيوب آثار سرهنگ نويسنده را آشكار كند.
آثار نظم نوين به حرفهي ادبي محدود نشد. قبل از اصلاحات، مراسم جشن را با چهرههاي عبوس و ترسناك نويسندهها خراب ميكردند و آنها را در صف ورزشكاران ميگذاشتند. اما بعد از آن نويسندگان به دستهاي بشاش و پرآب و رنگ بدل شدند. زرق و برق قيطانهاي رنگي و پاگون و يراق و كلاههاي لبهدار مردم را مجذوب ميكرد و بر محبوبيت نويسندگان بين مردم ميافزود.
ناگفته نماند كه طبقهبندي يك نويسندهي عجيب و با قوانين جديد مشكل غريبي پديد آورد. در حوزهي نثر كار ميكرد، اما آثارش كوتاه بود و در قالب رمان نميگنجيد. از داستان كوتاه هم بلندتر بود و به آن هم شباهتي نداشت. تازه شايع بود كه از نثر متمايل به شعر با گرايش طنز استفاده ميكند. مقالاتش با قصه مو نميزد و بيشتر طنز انتقادي را تداعي ميكرد. انتساب او به رستهي شاعران يا قصهنويسان صلاح نبود. از آن گذشته ايجاد دسته و تشكيلات براي يكنفر هم چندان عاقلانه بهنظر نميرسيد. عدهاي پيشنهاد اخراج او را مطرح كردند. پس از بحث و تبادلنظر و با در نظر گرفتن عوامل مخففه، تصميم بر آن شد كه شلوار نارنجي مخصوص سربازان را به تن او كنند و او را بهحال خود واگذارند. ديگر بر تمام ملت معلوم شد كه او در حرفهي نويسندگي وصلهي ناجوري است. براي اخراج او حتماً بايد بهانهيي پيدا ميشد و يا سوءسابقهاي. در مراحل اوليهي سازماندهي، نويسندگان يغوري كه لباس طراحي شدهي يكشكل به تن آنها نميآمد، از عضويت در انجمن نويسندگان محروم شدند.
ديري نپاييد كه معلوم شد ابقاي نويسندهي غريب در سلسلهمراتب تشكيلاتي چه اشتباه فاحشي بوده است. هم او باعث رسوايي و بيآبرويي شد كه اساس و پايهي بيپيرايه و زيباي تشكيلات را به لرزه درآورد.
در يكي از روزها، ژنرال نويسندهي معروف در مركز شهر تفرجكنان قدم ميزد. سرباز نويسندهي غريب از سمت مقابل ميآمد. شلوار نارنجي به تنش زار ميزد. ژنرال نويسنده با تفرعن سينه صاف كرد تا سرباز نويسنده احترام نظامي را بهجا بياورد. ناگهان چشمش به نشان حشرهي قرمز افتاد كه فقط مارشال نويسندهها حق استفاده از آن را داشتند. حس احترام به قانون در ژنرال نويسنده چنان قوي بود كه بدون توجه به وضع غيرعادي، بيدرنگ به شايستهترين وجه ممكن اداي احترام كرد.
سرباز نويسنده بهتزده دست بلند كرد تا جواب احترام او را بدهد كه كفشدوزك از روي كلاهش پركشيد و رفت.
ژنرال نويسنده از اين توهين سخت برآشفت و فوراً منتقد گشت را احضار كرد تا سرباز نويسنده را خلع قلم كند و او را تحتالحفظ تا بازداشتگاه ادبياتخانه ببرد.
محاكمهي سرباز نويسنده در تالار كاخ مرمرين هنر انجام شد. قضات و ساير مقامهاي دولتي پشت ميزهاي ماهوتي لم دادند.
پاگونهاي پرزرق و برق و نشانهاي طلايي در زمينهي تاريك مثل آينه ميدرخشيد.
سرباز نويسنده به استفادهي غيرقانوني از نشاني متهم شد كه طبق قانون و درجه حق كاربرد آن را نداشت. اما بخت يارش بود كه در شب محاكمه در جلسهي شوراي فرهنگي انتقادات شديدي عليه روشهاي خشك و چكشي در برخورد با هنر و هنرمندان مطرح شد.
انعكاس آن اعتراضات در سخنان روز بعد مارشال نويسنده كاملاً هويدا بود.
ايشان اظهار كردند: «ما نبايد با چنين مسايلي با خشكانديشي برخورد كنيم. وظيفهي ما ريشهيابي و رسيدن به كنه ماجراست. بيشك عنصر مورد محاكمه مخل قوانين و نظامي است كه به رغم برخي اشتباهات به اعتلاي بيسابقهي هنر و ادبيات در كشور ما منجر شده است. اينك از خود بپرسيم آيا متهم بالفطره مجرم و جنايتكار است؟ ما بايد با جديت ماجرا را دنبال كنيم. نبايد به معلول بپردازيم و از علت چشم بپوشيم. چه كسي او را به اين روزگار بدبختي و فلاكت انداخته است؟ چه كسي او را تباه كرده است؟ چه كسي تشخيص داد كه او فاقد شعور اجتماعي است؟ آيا جو پويا و خلاقه ميتواند به چنين بحراني بينجامد؟ بايد چهكساني را مجازات كنيم تا در آينده شاهد چنين مواردي نباشيم؟»
«نه رفقا! متهم در اين مورد هيچ گناهي ندارد. او تنها آلت دست بيارادهي كفشدوزكی خائن بود و لاغير. بيشك اين حيوان نابكار با كينهتوزي نسبت به تشكيلات ما و خشمگين از دستآوردهاي نظام ارزشي ما… و با نيات پليد، روي كلاه متهم نشست تا خود را بهجاي مارشال جا بزند، اين كفشدوزك خائن بود كه به نظام ما توهين كرده. بايد عامل را مجازات كنيم، نه آلت دست بيارادهي او را.»
سخنان او به كشف بزرگ ريشههاي فساد انجاميد و با استقبال شديد روبهرو شد. دادگاه به برائت سرباز رأي داد و دستور مجازات كفشدوزك را صادر كرد.
در همان سالن مرمرين محاكمهي ديگري برپا شد. همهي حضار به نقطهي قرمز روي ميز چشم دوختند. كفشدوزك زير نعلبكي بلورين كه مانع فرارش ميشد آرام و بياعتنا نشسته بود و تا پايان دادرسي سكوت موهن خود را حفظ كرد.
حكم صادره سحرگاه روز بعد اجرا شد. چهار جلد كتاب قطور و جلد گالينگور از از آثار مارشال نويسنده، آلت اجراي حكم بود. كتابها را از ارتفاع يكمتري يكي يكي بر سر او كوبيدند. بنابر گزارش، محكوم زجر زيادي نكشيد.
سرباز نويسندهي شلوار نارنجي از شنيدن حكم، اشك به پهناي صورتش جاري شد. درخواست كرد كفشدوزك را به باغ ببرند و آزاد كنند. با اينكار سوءظن همكاري و همداستاني او با كفشدوزك خائن تقويت شد و بار ديگر بهعنوان معاونت در بزه و رابط در مظان اتهام قرار گرفت.
32 comments:
سلام آقای امرایی.
عکسهای مزار عمران را در غروب 4 مهر ببینید :
www.norouzi.mihanblog.com
mamnoonam ke yaade man ham hastid
salam amo jon motarjem dastanato mbedonam chetori mishe enghad mesl top porkar boodamani dost dare man ama mikham
man anarakam amo jon motarjem
man anarakam amo jon motarjem
man anarakam amo jon motarjem
سلام
بسيار زيبا بود
و قابل مقایسه
موفق وسلامت باشید
.
salam ! motasefane forsat nadaram bekhonam ! akhe hamin alan bayad beram BABOL ! vali moshtagham ke bekhonam , chon tarjomas .
salam aghay amraee ... khosh hal mishavam ke be blog man ham sar bezanid .
agha nemidooni cheghad az didane in weblog khoshhal shodam.bavaram nemishe daram tarjomehaye aghaye emraey ro mikhoonam. man khodam dastane kootah minevisam. age lotfy bokonido ye sary ham be webloge man bezanid kheili khoshhal misham
salam. agar ye kam enlish bedoni va ye kam ham balad bashi tarjome koni bayad che koni? mishe javab bedin?
salam. agar ye kam enlish bedoni va ye kam ham balad bashi tarjome koni bayad che koni? mishe javab bedin?
مریم خانم عزیز
اقلا آدرسی چیزی بگذارید یه بنده خدایی جواب بده
maryshamloo@yahoo.com
maryshamloo@yahoo.com bebakhshid. yadam rafte bod..........
سلام.از ایمیلی که برایم فرستادید متشکرم . واقعا خنده دار نیست که بخش کامنت را ندیدم و سریع شروع به جیغ وداد کردم؟.خوب از این ها که بگذریم عجب داستان جالبی بود . می دونید به نظرم جنس طنزش شبیه به طنز فریدون تنکابنی خودمان بود اما با تخیلی قوی تر.
انتخاب خوبی بود واقعا متشکرم
این لهستان هم عجب کشوریه ها
اون از کیشلوفسکی اون از پولانسکی اون از فورمن اینم از مروژک
talieh: salam aqaye amrayi.man dar www.maktubat.blogfa.com va www.littlefrog.persianblog.com up shodam xeyli xeyli xoshhal misham agar bebinid.
salam:
aghaye amrai shoma emrooz cafe titr boodin!!
agha man hey shoma ro negah kardam hey fek kardam hey yadam nayoomad shoma ro koja didam!!
alan sekkeye kaje man oftad ke ee
shoma boodin!! man ham karaye shoma ro ba eshgho deghat khoondam ham sepasgozare talashe shomam baraye goosheyi az farhgange in mamlekat!! kholase bebakhshid ke shoma ro be ja nayavordim..
من تا حالا شناختي از ايشون نداشتم كاش كارهاشون رو هم معرفي ميكرديد.
پ ن. نتيجه ی يك معرفی خوب.
هه هه هه! شمام وبلاگ دارید؟ چلچراغی ها مغرورتر از اونی اند که وب بنویسن! لابد الآنم پیغام می ده که بعد از تایید نویسنده
اما کتاب شاید هلمن را خوب ترجمه کرده بودی. دستت درد نکنه!
سلام.این لاساروس هم داستان جالبی بود اما حیف که شتاب زده بود.
ای کاش بلوم با حوصله بیشتری می نوشتش.
راستی وبلاگ منیرو روانی پور عوض شده این لینک این جا وبلاگ قدیمی است
http://moniro.blogfa.com/
بازم سلام آقای امرایی! می خواستم بگم پاک کردن نظری که کوچکترین بی ادبی ای توش نداره از تایید نکردن نظرات ناراحت کننده تره! من اون نوشته را یک ماه پیش و بعد از خوندن رمان خانم هلمن نوشته بودم. اصلا هم مترجم خوش قلمشو نمی شناختم. گفتم شاید جالب باشه! شایدم فکر کردید من قصد توطئه دارم:-))
http://www.poetrymag.info/revue/04/brautigan-r-15.html
پانزده شعر از ریچارد براتیگان
ترجمهی ِ سعید احمدزاده اردبیلی
سلام. این خانم سامانتا چانگ با آن چهره پر هیبت چه قدر ظریف می نویسد و البته به نظرم هنر ترجمه شما در آش آسمانی به وضوح نمایان است . راستی دستتان درد نکند که آپ نمی کنید این طوری فرصت خواندن باقی نوشته هایتان در این جا برایم بیشتر است
salam jenab omarai . vagheam az zahamte shoma sepasgozaram.
tanavo dar bargardane asare; behtarin
rabete beyne khanande boomi va asare
boron marze.
be paasion man ham sar bezanid. eftekhare bozorgiye....
dar ouj bashid
salam jenab emrayi/be veblog na beroozam na por ronagh
salam daram va dorood
berooz bashid va behrooz
سلام آقای امرائی
گزارش تصویری مراسم بزرگداشت عمران در ارسباران :
http://www.norouzi.mihanblog.com/More-23.ASPX
سلام اسد جان. چطوری؟ چرا سری به ما نمیزنی ؟
اسد عزیزم.
از اینکه سر زدی ممنونم. به خدا قصدم مزاح بود. جملهی تو از زیباترین جملههایی است که درباره خودم شنیدهام.
اگر وقت کردی سری به خانهام بزن. پنجشنبهها منتظرت هستم ...
وااااا
آقای امرایی به خدا عمران صلاحی عزیز فوت کرده . جال العجب!
راستی دو تا از ترجمه هایتان را در همشهری خواندم . می دانید به نظرم توی دنیای امروز تنها چیزی که گمراه نشده و اتفاقا به راه درست و پویایی میره ادبیاته
راستی من لینک شما را میگذارم در وبسایتم . دوست دارم شما هم لینک مرا بگذارید . چرا که اگه ما کوچک ها شما بزرگ ها و شما بزرگ ها ما کوچک ها را حمایت نکنیم در این وانفسا پس کی حمایتمان بکند؟
Dear Mr. Amraee,
Do you visit MR. Abbass Maroofi? or Faraj Sarkouhi?
PLease relay them this link (interesting true story!)
http://pelleh.blogfa.com
Many Thanks for your time to read this message and visit this weblog.
Post a Comment