Wednesday, February 21, 2007

داستان‌ها





جان ادگار وايدمن
مترجم: اسدالله امرايی

اشاره: جان ادگار وايدمن (John Edgar Wideman) در سال 1941 در واشنگتن به دنيا آمد. بعد از مدتي به همراه خانواده به پنسيلوانيا رفت و در جمع سياهان آفريقايي‌تبار يزرگ شد. حاصل كارش ده‌ها مجموعه داستان و رمان است و تنها نويسنده‌اي است كه دوبار جايزه‌ي پن فاكنر را برده. بيشتر به عنوان مدرس داستان‌نويسي معروف است.



مردی موز در دست در باران قدم می زند. از کجا می‌آيد. به کجا می‌رود. چرا موز می‌خورد. باران با چه شدتی می‌بارد. موز را از کجا آورده. اسم موز چيست. با چه سرعتی حرکت می‌کند. آيا به باران اهميتی می‌دهد. توی ذهنش چی می‌گذرد. کی اين پرسش‌ها را می‌پرسد. کی قرار است جواب بدهد. چرا. اهميتی هم دارد. درباره‌ی مردی که در باران قدم می‌زند و موز می‌خورد چند تا پرسش می‌شود پرسيد. آيا پرسش قبلی يکی از آن‌هاست يا جنسش فرق می‌کند و ربطی به مرد، باران يا رفتن ندارد. اگر ندارد به چه چيزی مربوط می‌شود. آيا هر پرسش، پرسش بعدی را ايجاد می‌کند. اگر چنين است چه فايده‌ای دارد. اگر اين طور است پرسش آخر کدام است. آيا مرد جواب هيچ کدام از پرسش‌ها را می‌داند. آيا از موز خوشش می‌آيد. راه رفتن در باران. آيا سنگينی نگاه‌ها را روی خود حس می‌کند، سنگينی پرسش‌ها چی. چرا رنگ زرد روشن موز، تنها رنگی است توی دنيای خاکستری، که پرده‌ی باران در آن همه‌چيز را خاکستری‌تر کرده. پرسش بعد از پرسش بعد از پرسش را می‌دانم. تنها جوابی که می‌دانم اين است هر داستانی که بخواهم از اين مرد در باران موز خور دربياورم، داستانی اندوهگين خواهد بود، مگر آن‌که همراه تو پشت پنجره‌ای بايستم و دوتايی به او نگاه کنيم.

29 comments:

Anonymous said...

پشت پنجر های می نشینیم و جهان را می نگریم...ممنون سلام ...همیشه همین طور است پشت

Anonymous said...

داستان های تنها که برای هم نوشته میشن و داستان های باهم که تنهان...اینجوری هم میشه

Anonymous said...

سلام ...خیلی زیبا بود ...بابت ترجمه ممنون ...من بدون جمله ی آخر این اثر را بیشتر دوست دارم ...

Anonymous said...

سلام .خیلی جالب بود .سوال ها که زیاد می شوند گاه نشان می دهند که جواب اهمیتی ندارد .در واقع خود سوال است که مهم است .می توان آن ها را ادامه داد .مثلا بوی موزی که می خورد او یاد چه چیزی می اندازد ؟چه کسی روی این پوست موز که او به زمین ÷رت می کند لیز خواهد خورد ؟ در چه فکری خواهد بود ؟.....
قسمت اخر خیلی خوب بود.در تنهایی خیلی چیزهای با اهمیت اهمیت خودشان را از دست می دهند و هنگامی که دوستی هست خیلی چیزهای بی اهمیت مهم می شوند ...

با اجازتون لینک دادم ...

Anonymous said...

سلام! بازهم مث هميشه يه داستان جالب با ايده اي نو ترجمه كردين

Anonymous said...

اندوهگین شدم
:-(

Anonymous said...

جورابهای چرکت را می شویم .روی شانه هایم پهن می کنم پاهایت خشک می شوند
...
به وبلاگ شعراستان دعوتید .و نقد و نظرتان برایمان مغتنم است .در صورت تایید لینک لطفن مراتب را اطلاع دهید .

Anonymous said...

عمو اسد
واقعا لذت دارد این انتخاب واین برگردانت که
زیبا بود طبق روال
کارهایت
خودت سلامت وشادوخانواده محترمت همچنین

..
با
احترام
برایت

Anonymous said...

خودتان می دانید که اهل تعریف نیستم و اصولا از ایراد گرفتن به نوشته ها و ترجمه های دیگران لذت روانی خاصی می برم اما می خواهم اعتراف کنم در تمام ترجمه هایی که تا امروز از شما خوانده بودم این بهترین کار بود و بد جوری جذبم کرد . متفاوت و ظریف و خاص

Anonymous said...

آنقدر زیبا بود که دلم برایتان تنگ شد . هر چند آن یک باری هم که دیدمتان آنقدر چهره پر جذبه ای داشتید که ترسیدم دهان باز کنم و چیزی بگویم

Anonymous said...

حالا چون شما یه مترجم شناخته شده هستین و من صرفا یه خواننده ساده نمی تونم شما رو آقای امرایی عزیز صداتون نکنم؟ خب اگر هم بهتون بر بخوره منو می بخشین. ولی من شما رو اسد صدا می کنم. اسد جون این چیزی که از جان ادگار وایدمن ترجمه کردی و در واقع این تیکه از اون ترجمه ای که گذاشتی تو وبلاگ برای من خیلی مزخرف بود. این نویسنده آمریکایی در این نوشته صرفا با واژه ها بازی کرده و هیچ چیز دیگه ای نمی شه در موردش گفت. مثل یک سفسطه آماتورگونه. حتی سفسطه حرفه ای هم نبود. و آخرین جمله ای که با اون سعی کرده یک حالت رمانتیک نسبی به داستان بده واقعا حال بهم زن بود.
باز هم به خاطر اینکه انقدر رک و راست صحبت کردم ازتون معذرت می خوام.

اسدالله امرایی said...

دوست عزيز جناب عادل
به هر حال از اين كه حوصله كرديد و اين مزخرفات حال به هم زن را خوانديد از شما سپاسگزارم.به هر صورت قرار نيست همه يك دل و يك صدا از كاري خوششان بيايد.همه دوستاني هم كه آن را خوانده اند هر كدام بخشي از آن را پسنديده اند.به هر حال چون نشاني از خودتان نگذاشته بوديد.پاسخ را در اين جا مي نويسم.كارهايي هم كه من ترجمه مي كنم الزاما شاهكار نيستند.شما هم مختار هستيد اگر نپسنديد قضاوت خودتان را داشته باشيد.به هر رو محض اطلاع جنابعالي عرض مي كنم كه ايشان از جمله نويسندگان معتبر و فعالان صاحب نام عرصه داستان هستند و مطلب هم از باب تذكر ترمه و منتشر شده.
پاينده باشيد
نازنين

Anonymous said...

خوب آخه اسد جون می دونی قسمت اذیت کننده این قضیه چیه. اینکه هر کسی چهار تا کتاب خونده باشه می تونه پی ببره که این نوشته چقدر مزخرفه.و من فکر نمی کنم کسانی که برای شما کامنت میزارن تا بحال هیچ کتابی نخونده باشن. و دقیقا اون قسمت اذیت کننده همین جا اتفاق می افته که همه میان از از اون نوشته چون ترجمه شماست تعریفات آبدوغ خیاری می کنن. و شما هم کلی پیش خودت احساس غرور و افتخار می کنی. من می خوام بگم که نه اینطوریا هم نیست. وقتی یک اثر مزخرف از آب در میاد دیگه مهم نیست چه کسی اون و نوشته و چقدر تو دنیا معروفه.
شما می تونی به من توضیح بدی چرا این نویسنده معروف تو همین نوشته بعد از آوردن اون همه سوال ( حالا هیچ قضاوتی در مورد سوالها نمی کنم ) جمله آخر رو به این شکل اضافه کرده که هیچ ارتباطی با حال و هوای نوشته نداره. چرا وقتی با "تو" از پشت پنجره به مردی که زیر بارون داره موز می خوره نگاه می کنه داستان اندوهگین نخواهد بود؟ و آیا اصلا داستان اندوهگینی بود؟ و اگه بخوام کلی تر بگم باید بگم اصلا داستانی در کار بود؟
خوب اسد جون وقتی شما سعی داری همچین نویسنده ای رو برای من بعنوان یه نویسنده بزرگ معرفی کنی باید این رو هم در نظر بگیری که من چند تا نویسنده بزرگ رو تو دنیا می شناسم؟ و از هر کدوم چند تا کتاب خوندم؟ و با چند سبک ادبی آشنا هستم؟ و اینطور فکر نکنی که همه اونایی که واست کامنت می زارن فهیمه رحیمی و ر.اعتمادی خون ها هستن.
ضمنا من دوست عزیز شما نیستم و اینکه برای خوندن هیچ وقت بی حوصله نمی شم. این و جهت اطلاع گفتم که دفعه بعد باز هم ننویسین که "از اینکه حوصله کردید و این مزخرفات حال بهم زن را خواندید از شما سپاسگذارم."

Anonymous said...

خب اسد جون فکر کنم این کامنتم عدم عداوت منو نسبت به شما نشون خواهد داد. گناه وقایع نگار یک نوشته در حد عالی بود.آدم وقتی اینجور نوشته هارو می خونه کاری به جز لذت بردن نمی تونه انجام بده.
در مورد کامنتهای قبلیم باید بگم نوشته وایدمن اگر برای من چیز مزخرفی بود به هیچ وجه تقصیر شما نبود. مطمئنا شما تمام سعی خودت و کردی که به بهترین حالت ممکن اون و ترجمه کنی. خوب مشکل اصلی من این بود که نباید معروف بودن شما باعث بشه کسانی که برات کامنت میزارن قسمتهای منفی کارهات و نادیده بگیرن و فقط سعی کنن از نقاط مثبت کارهات تعریف و تمجید کنن. البته بازم می گم این نوشته وایدمن بود که برای من مزخرف بود نه ترجمه شما. و اینکه شما با هر پست و مقامی که داشته باشی در نظر من یه آدم هستی. مثل همه آدمهایی که وبلاگ نویسی می کنن. وقتی من میام وبلاگ شما باید خیلی راحت بتونم شما رو اسد جون صدا کنم و آقای امرایی نازنین یک تقدس گرایی بی مزه بوجود میاره.
ضمنا من هم جزو دسته ای بودم که در بزرگداشت عمران صلاحی در اربیل به شما و بقیه میهمانان خدمت می کردم.البته انتظار ندارم منو به یاد بیارین.چون من اون شب خونه صالح عطایی نبودم.
دینله منی

اسدالله امرایی said...

آقای عادل
به هرصورت مایلم چند نکته را یادآوری کنم.اولا در هیچ بندی از پاسخ من نیامده که شما بی سواد هستید یا این که خدای نکرده کم کتاب خوانده اید یا نخوانده اید.من در باره کسانی که می شناسم چنین قضاوتی نمی کنم حضرتعالی که افتخار آشنایی تان را شاید نداشته باشم جای خود دارید.اصراری هم ندارم این نویسنده را بزرگ بدانید. شما خودتان را دوست من بدانید یا ندانید کسی که مرا با صفت عزیز و جون و نازنین خطاب می کند نمی توانم غیر دوست بمانم. من متر و معیار قضاوت نیستم ،شما را نمی دانم.من که صدای کلنگ قبرم به گوش می رسد نیازی به تعریف و تمجید ندارم .هرگز هم ادعا نکرده ام مترجم خوبی هستم و نخواهم کرد .به فرض ادعا هم آن کس که غربال دارد از پی می آید. در اردبیل به من خوش گذشت هرچند دلم می خواست در موقعیت بهتری به آن شهر می آمدم و دوستان نازنینی مثل مظاهر شهامت ووحید و ضیایی و دوستان دیگر را در فرصتی بهتر می دیدم

Anonymous said...

سلام
اینکه نویسنده ی این اثر نوسینده ی بزرگی هست یا نیست نمی دانم چه تاثیری در حقیقت این اثر یا هر اثری می تواند داشته باشد یا اصلا دارد اما به هر حال این کار یک داستانک کامل و بی نقص است که از تمام جهات اصول یک اثر مینی مالی را داراست و به هیچ وجه باز یبا کلمات نیست البته به معنایی که مد نظر جناب عادل است اما در حقیقت باز یبا کلمات است ولی با چیدمانی صحیح و دقیق که اگر یک کلمه جا به جا شود مفهوم به هم می ریزد
جناب امرایی خسته نباشید لذت بردم

Anonymous said...

خوب به نظر من همين كه اين اثر توانسته نظرات متفاوتي را جذب كند خود نشان از بي اهميت نبودنش دارد .
اما اگر اين اثر را داستان و داستانك نمي دانيدپيشنهاد مي كنم كتاب داستان نويسي ايراهيم يونسي را حتمن بخوانيد هر چند كه شخصن با مشخص كردن ظرف و قالب مخالفم

Anonymous said...

اسد جون می خوام در مورد دو تا کلمه از کامنتی که برای من گذاشتی حرف بزنم.این شاید بتونه یه چیزایی رو نشون بده.
اولین کلمه:حضرتعالی.خوب شما منو حضرتعالی صدا کردی.می تونم در مورد دلیل خطاب من به این اسم از سوی شما ساعتها حرف بزنم.شما گفتی که افتخار آشنایی با من یا همون حضرت عالی رو پیدا کردی.ساده ترین چیزی که شاید حتی حسین مصطفی پور هم با ذهن ساده ای که داره بتونه از این خطاب بفهمه اینه که شما خواستی منو تحقیر کنی.حالا دلیل اینکه خواستی با این کلمه منو تحقیر کنی اینه که گستاخی من به شما برخورده و برای اینکه اعتبارت پیش کامنت نویس هات خدشه دار نشه مجبور شدی حرکتی بکنی و نگذاری ذهنیت ها در موردت حتی ذره ای تغییر کنه. خوب همه کامنت نویس های شما می دونن که شما حضرتعالی هستی نه من. و وقتی شما به من می گی حضرتعالی اونا فکر می کنن که شما چقدر افتاده و چقدر طرفدار صلح هستی.
دومین کلمه:صدای کلنگ قبرم می آید. تا اونجایی که من اطلاع دارم شما بیش از 46 سال سن نداری. حالا باز هم خیلی حرفها می تونم در مورد دلیل گفتن همچین حرفی بزنم. این کامنت شما برای من مثل تلاش ناامیدانه ای می مونه برای نشون دادن تواضع و فروتنی خود. به صورتی که حتی خودت هم باورت نمی شه. واقعیت اینه که شما هر چقدر هم سعی کنی نمی تونی این قضیه رو انکار کنی که چقدر به تعریف و تمجید از خودت توسط دیگران عادت کردی آن هم انقدر سطح پایین و کشکی و حتی چقدر به اون نیاز داری.
ممکنه باز هم در جواب من کامنتهای دیگه ای بذاری و حتی بیشتر از این سعی کنی منو تحقیر کنی و از گستاخیه من حرص بخوری.ولی مطمئن باش هیچ وقت نمی تونی برای من فیلم بازی کنی.

اسدالله امرایی said...

آقای عادل
یادتان باشد که خیلی از دوستان من توی همین سن و سال ها مرده اند بنابر این خیلی بی راه نگفته ام که صدای کلنگ قبرم به گوش می رسد.نکته دیگر این که شما مرا نشناخته اید.بنابر این ضمن ای که به ثشاوتتان اخترم می گذارم فیلم بازی کردن را می گذارم برای آن ها که نیاز دارند.این فصا را هم گذاشته ام برای آن که شاید خودم هم یاد بگیرم و از نظرات خوانندگانم بهره ببرم.در ضمن این آخرین پاسخی است که به شما میدهم.شمایی که جنابعالی را توهین می دانید.اگر میل داشتید بحث را ادامه بدهید می توانید از ایمیل استفاده کنید.موید باشید.

Anonymous said...

عادل عزیز خوشحالم که ذهنی دارم و لو به قول شما ساده باشد چون وجودش که ثابت شود میتوان از سادگی درش آورد و به آن عمق و بعد بخشید اما دلم برای شما می سوزد عزیز دل

Anonymous said...

سلام

Anonymous said...

و بعد؟

و شاید دوباره
پرسشی تازه
و اینبار من از تو
و تو از من
و

یا ؟

Anonymous said...

سلا اسدجانم . اولا مي دوني كه قيرآت ها حوصله رام و تسليم شدن ندارند . يعني يك خصلت ارثي . ثانسا چون كيفلي بودم نفهميدم دعواي شما با سعيد سر چيست . ثالثا . دوست داريم و بلديم بگوييم بدجوري چاكرتيم . رابعا درگير رمان هايم به شدت .

Anonymous said...

سلام. براي ارتباط برقرار كردن نويسنده با ديگران نيازي نيست فيل هوا كند. تنها كافي است روايت كند. مي شد اين را برداشت كرد... مي بخشيد برايم نبود علامت سوال، سوال برانگيز بود. شاد!

Anonymous said...

آيا هر پرسش، پرسش بعدی را ايجاد می‌کند. اگر چنين است چه فايده‌ای دارد. اگر اين طور است پرسش آخر کدام است.

Anonymous said...

۱-من معتاد به خواندن کامنت هستم.
۲-نوشته های روی دیوار مستراحهای عمومی را توی دفترچه یادداشت میکنم.
۳-اقای امرایی شما خیلی در جواب دادن به کامنت های دیگر خسیس هستید...
۴-چه ارتباطی بین اقای عادل،اقای امرایی و Mr John Edgar Wideman وجود دارد
۵-موز میوه خود فروشیست یا نه¿

Anonymous said...

۱-من معتاد به خواندن کامنت هستم.
۲-نوشته های روی دیوار مستراحهای عمومی را توی دفترچه یادداشت میکنم.
۳-اقای امرایی شما خیلی در جواب دادن به کامنت های دیگر خسیس هستید...
۴-چه ارتباطی بین اقای عادل،اقای امرایی و Mr John Edgar Wideman وجود دارد
۵-موز میوه خود فروشیست یا نه¿

اسدالله امرایی said...

دوستان خوبم
متاسفانه به اینکه بلاگ اسپات فیلتر است مدام نمی تونم سربزنم. و چواب کامنت دوستان را بگذارم.

اسدالله امرایی said...

دوستان خوبم
متاسفانه به اینکه بلاگ اسپات فیلتر است مدام نمی تونم سربزنم. و چواب کامنت دوستان را بگذارم.