پرتقال
بنجامين روزنباوم
بنجامين روزنباوم نويسندهي امريكايي در سال 1969 به دنيا آمد و در آرلينگتن بزرگ شد.كار داستان نويسي را از سال 2001 آغاز كرده و در حال حاضر با همسر و دو فرزندش ساكن بازل سوئيس است.نخستين مجموعه داستانش به زودي منتشر مي شود.اين نخستين داستان نويسنده است كه با اطلاع و اجازهي خودش به زبان فارسي ترجمه و منتشر مي شود.
يك پرتقال بر جهان حكومت ميكرد.
دور از انتظار بود اما قدرت به صورت موقت از طرف كائنات در كليهي امور به يك پرتقال ساده واگذار شد.
پرتقال كه در باغي در فلوريدا قرار داشت با تواضع بار امانت را گردن گرفت.پرتقالهاي ديگر،پرندهها و آدمهاي تراكتور سوار از شوق گريستند و موتور تراكتورها زمزمهي شكر از خود در كردند.
خلبانهاي هواپيماهاي مسافربري كه بالاي باغستان ميچرخيدند به مسافران خود اعلان ميكردند ما بر فراز باغي هستيم كه در آن پرتقالي ساده كه روي يك شاخهي كوچك روييده بر جهان حكومت ميكند.مسافران هم با شور و شعف دهانشان باز ميماند.
فرماندار فلوريدا هر روز را تعطيل اعلان كرد.عصر يك روز تابستاني دالايي لاما به باغ آمد و با پرتقال جلسه تشكيل داد و در بارهي زندگي بحث كرد.
زماني كه فصل برداشت رسيد ،هيچ كدام از كارگران مهاجر حاضر به چيدن پرتقال نشدند،اعلان اعتصاب عمومي كردند.پيمانكار گريه كرد. پرتقالهاي ديگر هم قسم شدند كه زهر هلاهل ميشوند.اما پرتقالي كه بر جهان حكومت ميكرد گفت:« دوستان من بداخلاقي نكنيد،وقتش رسيده.»
سرانجام يك نفر را از شيكاگو آوردند،مردي كه دلش از سنگ بود و سوز و سرماي زمستاني درياچهي ميشيگان را داشت.كيف خود را باز كرد از نردبان بالا رفت و پرتقال را كند.پرندهها ساكت شدند و ابرها گريختند.پرتقال از مرد شيكاگويي تشكر كرد. ميگويند وقتي پرتقال وارد چرخهي ملي فرآوري و توزيع شد،برخي از ماشينها را به طلا تبديل كرد،رانندههاي كاميون عارف شدند،مديران سالخوردهي فروشگاههاي محلي دختران همجنسگراي مطرود خود را از وال استريت فراخواندند و همه بخشيده شدند.
سه روز پيش پرتقالي را كه بر جهان حكومت ميكرد به قيمت 39 سنت از فروشگاه سيفوي خريدم و سه روز توي سبد ميوه جلو خودم گذاشتم و از او درس گرفتم.امروز به من گفت وقتش رسيده و من خوردمش.
حالا دوباره سر خود رها شدهايم.
http://www.benjaminrosenbaum
11 comments:
Dear sir,
I can not read this message. Please check the font type.
Regards
Nahri
Dear sir,
I can not read this message. Please check the font type.
Regards
Nahri
Dear Mr Amraee
Thank you for such a delicious orange:)
عارفانه بود
چسبید! سپاس
اسد جان خیلی خوشحالم که به یاد من بودید. داستان بسیار جالب و دلچسب بود و باز هم از این داستانها برای ما بازگو کنید .
داستانک جالبی بود، روز اولی که لینک را برایم فرستادی فکر کردم واقعا داستان با همان فونت نوشته شده، مانده بودم که چطور تو آن را ترجمه کرده ای بعد گفتم خب اسد امرایی است دیگر خط میخی و اینها را هم ترجمه می کند ، نگو فونتش قمر در عقرب بوده است، القصه باید دید این قصه را در زمان اقامت در سوئیس نوشته یا در آمریکا، اگر در آمریکا نوشته که بحثی نیست ولی اگر در سوئیس نوشته باید دید منظورش از پرتقال چه بوده، ربطی به پست مدرنیسم داشته یا به نیهلیسم یا هیچ یک، در صورت فرض دوم چرا پرتقال؟ بهتر نبود موز یا کیوی یا خیار بود؟ یا اصلا پنیر سوئیس چه اشکالی داشت... هوم باید اندیشه کرد!
قربانت
امید
با اجازه لينك شد (گل)
salam ba sherha va tarjome ha be rozam
5- همه اینها رامی توان هیاهوی بسیار برای هیچ دانست و شعراستان را به کل انکار یا رد کرد و می توان انرا بسیار جدی گرفت و یک تلاش ناب در پست مدرنیسم دانست .این نسبیت را خود شعراستان به ما میدهد
سلام آقای امرایی . 26 ساله ام از راه فیلمنامه نویسی و کارگردانی انیمیشن گذران عمر می کنم . سالهاست که ترجمه های شما را در نشریات گوناگون می خوانم . قصه پرتقال فوق العاده تامل برانگیز بود و از فانتاستیک یکه ای بهره می بد . امید که این نخستین و آخرین داستانی نباشد که از او ترجمه می کنید . بسیار مشتاقم از او بیشتر بخوانم . بردوام باشید استاد .
Post a Comment