Sunday, April 04, 2010

سنگ‌ها


«کافی است به دهکده‌ای در جنوب رومانی بروید تا شاهد این پدیده‌های عجیب باشید. تا قبل از بارش باران همه چیز طبیعی است، ‌اما بعد از بارش‌های سنگین اوضاع متفاوت می‌شود: سنگ‌ها شروع به رشد کردن می‌کنند و اشکال عجیب و غریبی به خود می‌گیرند. این سنگ‌ها موسوم به ترووانت هستند، آنها هسته‌ای سنگی و پوسته‌ای شنی دارند، مرطوب شدن آنها باعث انبساط پوسته شنی آنها می‌شود و از آنجا که این انبساط، متقارن نیست، این سنگ‌ها شکل‌های مختلفی پیدا می‌کنند. در سال ۲۰۰۴، در دهکده كوستستي، موزه‌ای از این سنگ‌ها بر پا شد.»

اين متن خبري است كه يكي دو روز پيش در گوگل ريدر آمده بود. مرا ياد داستان سنگ‌ها اثر ريچارد شلتن انداخت كه چندين سال قبل در مجموعه بهترين بچه‌ي عالم ترجمه كرده بودم. مجموعه‌اي از داستان‌هاي خيلي كوتاه كه در غرب به فلش فيكشن معروف شده . من عنوان دم‌داستان را به عنوان معادل پيشنهاد كردم. كتاب را بار اول نشر رسانش منتشر كرد و بار دوم نشر شولا. البته الان شايد به زحمت گير بيايد. البته دوستان ديگر هم از اين داستان‌ها ترجمه كردند مثل سارا و پژمان طهرانيان كه عنوان داستان‌هاي برق‌آسا را براي فلش فيكشن پيشنهاد كرده‌اند.اين داستان قبلاً در دوره اول فيروزه هم منتشر شده كه زحمت آن با مرتضي كاردر بود..

سنگ‌ها

ريچارد شلتن‌

اسدالله امرايي

دوست‌ دارم‌ شب‌هاي‌ تابستان‌ بيرون‌ بروم‌ و بزرگ‌ شدن‌ سنگ‌‌ها را تماشا كنم. گمان‌ مي‌كنم‌ آنها اينجا توي‌ بيابان‌ بهتر از جاهاي‌ ديگر رشد مي‌كنند، چون‌ گرم‌ و خشك‌ است. شايد به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ سنگ‌هاي‌ جوان‌ در اينجا فعال‌تر هستند.

سنگ‌هاي‌ جوان‌ مايلند بيشتر از آنچه‌ بزرگترها براي‌ آنها تشخيص‌ مي‌دهند حركت‌ كنند. بيشتر سنگ‌هاي‌ جوان‌ ميل‌ دروني‌ و باطني‌اي‌ را دارند كه‌ والدين‌شان‌ پيش‌ از آنها داشته‌اند، اما قرن‌ها قبل‌ از ياد برده‌اند. به‌ علت اينكه‌ برآورده‌ شدن‌ اين‌ آرزو آب‌ مي‌خواهد، هيچ‌ وقت‌ به‌ زبان‌ نمي‌آيد. سنگ‌هاي‌ قديمي‌ از آب‌ خوش‌شان‌ نمي‌آيد و مي‌گويند: «آب‌ موجود مزاحمي‌ است‌ كه‌ هيچ‌ وقت‌ يكجا بند نمي‌شود تا چيزي‌ ياد بگيرد.» اما سنگ‌هاي‌ جوان‌ سعي‌ مي‌كنند بدون‌ جلب‌ توجه‌ بزرگ‌ترها جوري‌ قرار بگيرند تا در يك‌ موقعيت‌ كه‌ طوفان‌ تابستاني‌ درمي‌گيرد جريان‌ آب‌ تندي‌ آنها را از پهنا بغلتاند و لب‌ يك‌ سرازيري‌ يا ته‌ دره‌اي‌ بيندازد. با وجود همه‌ خطرهاي‌ موجود توي‌ اين‌ كار، آنها دلشان‌ مي‌خواهد سفر كنند و دنيا را ببينند و جايي‌ دور از خانه‌ در محلي‌ تازه‌ مستقر شوند و حكومت خود را برقرار كنند، به‌ دور از چشم‌ و سلطه‌ والدينشان‌ براي‌ خود خانواده‌ تشكيل‌ دهند.

گرچه‌ پيوندهاي‌ خانوادگي‌ ميان‌ سنگ‌ها خيلي‌ محكم‌ است، بسياري‌ از سنگ‌هاي‌ جوان‌ دل‌ و جرئت‌ به‌ خرج‌ مي‌دهند و موفق‌ هم‌ مي‌شوند، برخي‌ از آنها زخم‌هاي‌ خود را نشان‌ بچه‌هاشان‌ مي‌دهند تا ثابت‌ كنند روزگاري‌ سفر كرده‌اند و پناه‌ جسته‌اند و آب‌هاي‌ بزرگ‌ را ديده‌اند. گرچه‌ سفر برخي‌ از آنها از پنج‌ متر تجاوز نكرده‌ اما همان‌ هم‌ نوعي‌ پيروزي‌ است‌ كه‌ نصيب‌ خيلي‌ها نمي‌شود. هر چه‌ از عمر آنها مي‌گذرد از ماجراجويي‌هاشان‌ كمتر مي‌گويند.

راستش‌ سنگ‌هاي‌ قديمي‌ خيلي‌ محافظه‌كار مي‌شوند. آنها هر حركتي‌ را خطرناك‌ و حتي‌ گاه‌ گناه‌ محض‌ مي‌دانند. آنها آرام‌ يك‌جا بند مي‌شوند و اغلب‌ پيه‌ مي‌آورند و چاق‌ مي‌شوند. چاقي‌ درواقع‌ نشانه‌اي‌ از تمايز مي‌شود.

شب‌هاي‌ تابستان‌ كه‌ سنگ‌هاي‌ جوان‌ به‌ خواب‌ مي‌روند، پيرها به‌ موضوعي‌ جدي‌ و هراس‌آور مي‌پردازند. از ماه‌ مي‌گويند كه‌ همواره‌ از آن‌ در گوشي‌ حرف‌ مي‌زنند. «نگاه‌ كنيد چه‌ درخششي‌ دارد و آسمان‌ را چگونه‌ درمي‌نوردد و شكل‌ خود را عوض‌ مي‌كند

ديگري‌ مي‌گويد: «ببينيد چطور به‌ سمت‌ ما مي‌آيد و از ما مي‌خواهد دنبال‌ او برويم.»

سنگ‌ سوم‌ مي‌گويد: «او هم‌ سنگي‌ است‌ كه‌ به‌ سرش‌ زده.»

9 comments:

Unknown said...

بدون شک "اسد امرایی " یکی از متبحرترین مترجمان حاضر است و مطالبی را برای ترجمه انتخاب می کند که اجزاء ساختار آن هم واجد هم پیوندی درونی می باشد و هم از لطافت خاص شعرگونه ای برخوردار است که خواننده را کشان کشان تا انتها می برد و راضی بر می گرداند.
خیلی خیلی لذت بردم به خصوص که عکس هائی دقیقآ در رابطه با این مطلب دارم که برایتان ایمیل می کنم . با سپاس فراوان

پوران کاوه

آزاده نجفیان said...

سلام آقای امرایی عزیز!
یک تبریک تولد به شما بدهکارم! شرمنده، یک دنیا شرمنده!
نمی دونم چرا فکر می کردم شما هم متولد خرداد ماه هستید!
به هر حال تولدتون مبارک
هزار سال جلالی بقای عمر تو باد
شهور آن همه اردیبهشت و فروردین

فرهنگ said...

خواندم و لذت بردم استاد عزيز.

مريم said...

داشتم فكر ميكرىم روزي همه سنك هاي جوان سالخورده ميشوند ... انكار تغييرات در اصل زندكي معنايي ندارد

مريم said...

داشتم فكر ميكرىم روزي همه سنك هاي جوان سالخورده ميشوند ... انكار تغييرات در اصل زندكي معنايي ندارد

محمد قنبري said...

کیومرث ملک مطیعی هنرمند پیشکسوت سینمای ایران درگذشت.


بله عزيزي ديگر از دست رفت و مطابق سنتي معمول اكثر رسانه ها بسيار سريع خبر درگذشت او را انتشار دادند اما ايا وقتي هنرمندان عزيزمون زنده اند هم همين اتحاد و همبستگي وجود دارد؟

ما كه قدرت و توانايي چنين امري نداريم ولي ايا صدا و سيما نمي تواند وي‍ژه برنامه اي اختصاص به هنرمندان عزيزمون دهد تا وقتي كه در حضور ما هستند نيز همين اتحاد و همدلي احساس شود؟؟!!

به ياد دارم زماني كه هنرمند عزيز مرحوم محمد علي فردين از بين ما رفت. پس از دو ماه و بعد از كلي تلاش و كوشش ( چون اصلا پدرم به من اجازه نمي داد چند قدمي از منزلمان دور شوم و بعد به بهانه خونه عمو رفتن)

وقتي بر سر خاك هنرمند مرحوم فردين در قطعه هنرمندان بهشت زهرا توانستم برم، جمع كثيري حضور داشتند. عده كمي در حال خواندن دعا و فاتحه بودند و عده زيادي در حال گرفتن عكس و فيلم و تكميل البوم خاطراتشون.

يك مادر پير با دخترش از ورودي قطعه هنرمندان به سمت مزار مرحوم فردين مي امد كه وقتي اين صحنه را ديد با تاسف تمام گفت چرا بايد مردم مرده پرست باشند؟ چرا مرحوم فردين زماني كه بود كسي به يادش نبود؟

چرا رسانه ها به ديدار او نمي رفتند؟ چرا حالي از او كسي نمي پرسيد؟ حالا چطور شده كه همه از هر جاي ايران مي ايند؟ چطور شده كه هنرمندان ديگر عكسهايي كه با مرحوم فردين گرفته اند در رزنامه ها چاپ كرده و يا حالا از دوستي خود با او مي گويند؟ ايا واقعا مردم مرده پرست شده اند؟

هنوز هم هنوزه صداي اين مادر عزيز در گوش من مانده. چرا وقتي هنرمندي از بين ما مي رود همه ما در وبلاگ ها و وبسايت ها و روزنامه ها و مجلات و تلوزيون و راديو و... خبر مي دهيم اما وقتي زنده اند كسي حتي حالشان را نمي پرسد؟

ما امروز فهميده ايم هنرمند عزيزمون اقاي كيومرث ملك مطيعي مريض بودند و همه ما در فوت اين عزيزان دخيل هستيم چرا كه هنرمندي كه به عشق با مردم بودن زنده است اين حق را از او سلب كرديم. هيچوقت ان طور كه بايد و شايد از هنرمندانمون تقدير و تشكر نشده . هيچوقت جشنواره اي به وجود نيامد تا طبق اثار هنرمندان پيشكوست كه سرمايه ملي ما هستند از انها تقدير و تشكر شود.

بخداوندي خدا سوگند كه اگر رسانه اي در اختيار داشتم و يا قدرت و توانايي ان را داشتم دريغ نمي كردم.

پژمان/سایه روشن said...

مانند همیشه زیبا و عمیق.
تو این کار تقابل پویایی اندیشه و انفعالش رو حس کردم.

samira noroozi said...

سلام استاد
برای عرض ادب اینجا آدمدم
شاد باشید و بهارتان خوش

خنکای شب said...

تصویری که نویسنده از ماهیت زندگی انسان ها و تضاد و تفاوت های بین نسل ها تصویر کرده بود زیبا و ملموس بود و البته ترجمه روان شما که چنین حسی رو منتقل می کرد ...