Saturday, December 10, 2011

مردی در شهر ما


مردی در شهر ما

لیدیا دیویس

اسدالله امرایی

مردی در شهر ما هم سگ‌ است، هم صاحبش. صاحب سگ، سگ را خیلی اذیت می‌کند و زندگی را به کام او تلخ کرده. یک لحظه با او بازی می‌کند و به جست‌و‌خیز وا می‌داردش، یک لحظه بعد می‌زند توی سرش که چرا اینفدر شلوغ می‌کند. بعضی وقت‌ها محکم به پوزه‌اش می‌کوبد و با اردنگی به ماتحتش، که چی، چرا روی تخت او خوابیده و موهایش ریخته روی بالش، اما شب‌هایی هم هست که از زور تنهایی سگ را می‌کِشَد و کنار خودش می‌خواباند هر چند سگ بیچاره تا صبح از وحشت می‌لرزد

اما همه عیب و ایراد مال یک طرف نیست. هیچ کس دیگری حاضر نمی‌شود سگی مثل این را تحمل کند. چنان بوی بد و مهوعی می‌دهد که از خود سگ هراس‌انگیز‌تر و ترسناک‌تر است که خجالتی‌ست و هر وقت غافل‌گیر می‌شود بی‌اختیار می‌شاشد به خودش. موجودی بدبو و همیشه خیس است.

با این همه صاحبش خیلی متوجه ماجرا نیست برای اینکه اغلب آنقدر می‌نوشد که شب مست و پاتیل بیخ دیوار کوچه ولو می‌شود.

آفتاب که می‌زند او را می‌بینیم که گوشه‌ی پارک شلنگ‌انداز می‌رود، بینی‌اش رو به باد، از سرعت خود می‌کاهد و دور خودش می‌گردد تا بویی را رد بزند، موی کوتاه سرش را می‌خاراند و سیگاری درمی‌آورد، با دست‌های لرزان روشنش می‌کند بعد روی نیمکتی می‌نشیند که با دستمال پاکش کرده. به آرامی سیگار را قلاج می‌زند تا به ته برسد. بعد ناگهان از خشم می‌ترکد و سرش را به باد مشت می‌گیرد و می‌کوبد روی پاهای خود. وقتی حسته می‌شود سرش را رو به آسمان بلند می‌کند و از شدت نومیدی زوزه می‌کشد. فقط گاهی به آرامی روی سر خودش دست نوازش می‌کشد تا آرام بگیرد.


http://books.google.com/books?id=TKCb2IayQMwC&pg=PA254&lpg=PA254&dq=%22a+man+in+our+town+is+both+a+dog+and+its+master%22&source=bl&ots=AAS2hFHRUs&sig=Hcaau8aQTMAWugogUOVnOFHX1hE&hl=en&ei=msXjTuK1EMz9sQLc_ZXrCA&sa=X&oi=book_result&ct=result&resnum=1&ved=0CB0Q6AEwAA#v=onepage&q=%22a%20man%20in%20our%20town%20is%20both%20a%20dog%20and%20its%20master%22&f=false

3 comments:

آناهیتا آذرشکیب said...

سلام استاد
گاهی احساس سگی را داشتن در این زندگی ای که گاهی سگی می شود، خیلی دردناک است.

masood said...

سلام
مدتیست وقایع اتفاقیه و بامزه ای را که در حین شغل شریف و کاذب دستفروشی در کنار پیاده روها برایمان رخ می دهد در وبلاگی به نام " صاحب بساطات عدیده" بنویسیم.عدیده آن به این خاطر است که از لباس زیر و رو فروشی گرفته تا کتاب و محصولات فرهنگی را در رزومه کاریم دارم.یحتمل خوشتان می آید.اگر نیامد ضربدر قرمز رنگ اون گوشه بالا سمت راست را برای همین وقتها ساخته اند دیگر.
www.saba000.blogfa.com

زیتا ملکی said...

خیلی خوب بود و آخی داشت.