Monday, July 27, 2009

گيلاس سرخ له شده بر كاشي سفيد




مرام المصري
شاعر سوري در سال 1962 در اللاذقيه به دنيا آمده و در دانشگاه دمشق ادبيات انگليسي خوانده است و مدتي به كار ترجمه مشغول بود. از 1982 در پاريس زندگي مي‌كند. نخستين مجموعه شعرش با عنوان «تو را با كبوتري مي‌ترسانم» در 1984 در دمشق منتشر شد و به دنبال آن مجموعه «گيلاس سرخي بر كف كاشي سفيد».آثارش درتونس و لبنان و خارج از سوريه به چاپ رسيد. شعرهايش به زبان‌هاي مختلف ترجمه شده و جوايز زيادي به خود اختصاص است.

گيلاس سرخي بر كف كاشي سفيد

زناني مثل من
نمي‌دانند چگونه ادا كنند
كلام مانده در گلو را
كه خاري است
مي‌ بلعند

زناني مثل من
چيزي نمي‌دانند جز بغض فرومانده
گريه ناممكن
ناگهان مي‌تركد
سيل مي‌شود
مثل شرياني شكافته


زناني مثل من
مشت مي‌خورند
و جرئت نمي‌كنند بزنند
از خشم به خود مي‌پيچند
مهارش مي‌كنند.
زناني مثل من
مثل شيران قفس
روياي آزادي
در سر دارند

Sunday, July 19, 2009

گناه وقايع‌نگار فريب‌خورده
پاوائو پاوليسيج
اسدالله امرايي


روزگاري كه وحشت حاكم بود، بازداشت‌هاي دسته‌جمعي در دستور روز قرار گرفت. شب‌ها اين كار را مي‌كردند. گروهي با چهره‌ي پوشيده در مي‌كوفتند و دستور مي‌دادند صاحبخانه خواب‌آلود لباس بپوشد. بعد هم او را به يكي از زندان‌هاي كوچك شهر مي‌بردند كه مثل قارچ در جاي جاي شهر مي‌روييد. گاهي پاسبان‌ها تمام خانواده را يكجا بازداشت مي‌كردند و مادر بزرگ‌ها و بچه‌ها را هم كه دم اجاق خواب بودند با خود مي‌بردند.
جمعيت شهر روز به روز آب مي‌رفت و گشتي‌ها عوركشان سرتاسر شهر را درمي‌نورديدند و مردم را از خانه‌هاشان بيرون مي‌كشيدند و توي خيابان‌ها خركش مي‌بردند. بسياري از مردم شب با لباس مي‌خوابيدند و بقچه و بنديل‌شان را زير سر مي‌گذاشتند و چرت مي‌زدند، زيرا هر لحظه انتظار داشتند كه مأموران بر سرشان آوار شوند. باورشان نمي‌‌شد اينقدر جا، در زندان‌هاي شهر باشد، اما مدتي بعد هر خانه‌اي زندان شد، يكي پس از ديگري. بعد هر كس را در خانه ديگري حبس مي‌كردند. ثروتمندان را در خانه فقرا مي‌چپاندند و برعكس، سربازها را به مدارس، كشيش‌ها را به پادگان، پزشكان و بيماران را به نجيب‌خانه‌ها و اراذل و اوباش را به صومعه‌ها راندند.
نيروي كار به شدت كاهش پيدا كرده بود و بيشتر كار‌ها را زنداني‌ها به عهده داشتند. از آنجا كه مثل بقيه لباس مي‌پوشيدند و تعدادشان محرمانه بود، تشخيص اينكه چه كسي زنداني است و چه كسي آزاد كار دشواري بود. حتي زنداني‌ها را براي دستگيري استخدام مي‌كردند. هرچند خود زنداني بودند، با خود اسلحه هم حمل مي‌كردند.
تعداد بازداشت‌ها رو به فزوني مي‌رفت. در ميان زنداني‌هاي آتي مقامات مشهور شهر هم به چشم مي‌خوردند. كشيش‌ها، تجار، رؤساي ستاد ارتش، دژبان‌ها و كارمندان را هم با خود بردند. در پايان همه را زنداني كردند حتي اعضاي دولت را هم به زندان انداختند. هر كس ديگري را مي‌پاييد. همه زنداني بودند و كسي نمي‌دانست چه كسي حكم و مجوز اين بازداشت‌ها را صادر كرده است. همه حس مي‌كردند كه در اداره‌ي شهر سهمي دارند و در بازداشت افراد و تحمل زندان بي‌نصيب نيستند. از آنجا كه همگي يكجور لباس مي‌پوشيدند و از حقوقي مساوي برخوردار بودند و همه تحت بازداشت قرار داشتند به كار خود ادامه مي‌دادند انگار نه انگار كه حادثه‌اي اتفاق افتاده. آن‌ها زندگي عادي خود را ادامه مي‌دادند و اگر كسي چيزي از آن‌ها مي‌پرسيد اظهار رضايت مي‌كردند.
چند سال بعد منكر هرگونه بازداشت و دستگيري شدند و اعلام كردند كه همه اين حرف‌ها ساخته و پرداخته مورخ مغرض، ناآگاه و فريب خورده بوده است.